دل سیاه شب و بارش تلالو ماه
صدای حسرت و اندوه و ناله و صد آه
بیا که بغض فروخورده ی دلم واشد
و نور صاعقه ای ناگهان هویدا شد
دلم گرفت ولی آسمان چرا بارید؟!
ز درد و غصه من آسمان چرا نالید؟!
میان اینهمه باران دو چشم من بی تاب
که بین صاعقه ها و درخشش مهتاب...
چرا هنوز آسمان شب تار است!
و پهنه ی دل من نیز غرق در خار است
دو دست خویش پر از اشک آسمان کردم
و یک ستاره ی پر نور را نشان کردم
بیا که از غم تو عالمی است طوفانی
بیا که صاف شود این هوای بارانی

نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 16 مرداد 1388
توسط هیئتی